ترجمه آلبوم BluePrint محصول سال 2017 از فری کورستن

ترجمه آلبوم BluePrint محصول سال 2017 از فری کورستن

ترجمه آلبوم BluePrint محصول سال 2017 از فری کورستن 1500 980 سامان مهمانی

 

ترجمه  آلبوم   BLUEPRINT  از فری کورستن

تهیه کنندگان : مائده مددی – امیر زندی-محمد افشار-محمد یوسفی-محمد رضا فروزان-سامان مهمانی

  1. (ضیافت) ما همه با صدا آغاز می شویم در عمق فضا رشد می‌کنیم و گوش می دهیم و تکرار می کنیم اما نمی توانیم کمکی کنیم با گوش دادن روانشناسان فلاسفه سیاست مداران و مخاطبان و همه در این دنیا با ایده خودشان و حتی اینترنت هیچ‌کدام نمی‌توانند این صدا رو توضیح بدن آیا یک مکث از ستارگان مرده است و شاید اشعه ماهواره ها و یا عمق سیاه چاله ها…

این بار اول نیست ولی این سیگنال ممکن آخرین باشد همه کشورها و همه گوشه و کنار های دنیا اسم های مختلفی برای این صدا دارند ولی اکثر آنها اون رو فقط به طبل ترجمه کردن…

2.(طرح) دنیا مغزها رو روشن میکنه با فعال کردن طبل تاریخ شناسان به گذشته بر می گردند و دنبال این انرژی می‌گردند و آینده‌نگر ها امیدوار هستند که تکنولوژی سخت و سفت نگهش داره دولت‌ها بیلیون‌ها دلار خرج می‌کنند کمپانی‌ها تریلیون دلار خرج می‌کنند همه اونها در تکاپو هستند که بفهمند این صداها چی میتونه باشه و چه هزینه‌ای برای ارتباط گرفتن با اون باید بپردازند اما آنها همیشه شکست می خورند…

در نهایت در یک شهر خفته در وسط هیچستان یک مرد جوان گوش میده اسم اون لوکاسه تمام ضرب آهنگ های طبل با لوکاس صحبت میکنه و رازش رو برای اون مرور میکنه اون میفهمه که همه این صداها یک برنامه‌ای دارند از یک جایی شاید آن سوی دنیا لوکاس چیزهای بیشتری از دنیایی که در آن به دنیا آمده میخواد یک زندگی بدون آینده اون انتخاب می‌کنه که این دستورالعمل ها را دنبال کنه ولی دستورالعمل برای چی لوکاس ساخته ی هیچ کسی نیست فقط چیزی بوده که خودش باید می‌ساخت پس شروع به کار کرد از همه چیزهای خونه استفاده کرد همه مواد هایی که آنلاین سفارش داده بود و چیزهایی فکر می‌کرد میتونه با دستاش سر هم کنه یه چیزی تمام وسیله ها و قطعات رو روی هم چسباند و به آنها شکل داد لوکاس حس دکتر استان رو داشت کسی که یه دکتر بود و گجت خودش را اختراع کرده بود و تمام برنامه‌های اون رو طراحی کرده بود و با لمس مراجعین کار می کرد لوکاس همیشه یک استعداد داشت اما همکلاسی‌ها و خانواده‌اش اون رو نادیده می‌گرفتند همیشه که بیرون میرفت و دنبال چیزی بود که با دنیای خودش سازگاری داشته باشه.

  1. (چهره تو) پس این برای خانواده و دوستانش عجیب نیست که لوکاس خودش رو توی زیرزمین پنهان کنه که پازل در حال ساختش رو کامل کنه. این شی که اون ساخته بود با همه چیزی که لوکاس تصور می‌کرد فرق داشت. سازه اون پا داشت و همچنین بدن و صورت…

4.(مقدس) به عنوان قطعه آخر، لب های اون رو سرجاش میزاره، ماشین به زندگی میاد. اون پلک میزنه و مرحله‌به‌مرحله صحبت میکنه. لوکاس باید اون رو تشویق کنه به گفتن: سلام… تو زنده هستی؟… لوکاس یک تکنولوژی ساخته بود که دنیای اون رو متشنج می کرد این یک کشف بزرگ نیست این هدر دادن وقت است اون خودش را نفرین می کرد: لوکاس احمق، تو وقتت رو هدر دادی برای ساختن یک دنیایی که شبیه به لگو هست لحظه‌ای که لوکاست در رو میبنده آماده این هست که شکست رو بپذیره اون شروع به صحبت می کنه تو احمق نیستی لوکاس 《من وی هستم》

5.(چیزی که بهش ایمان داری) اندروید می تونه صحبت کنه لوکاس به چشمان طوسی اون زل میزنه و دنیایی از توانایی رو میبینه ولی همراه با ترس ترس از اینکه چه اتفاقی میوفته در بقیه دنیایی که لوکاس در چشمان اون کشف کرد اون ممکنه این راهو انتخاب کنه ممکنه بدترین ها به اون آسیب برسونه پس لوکاس وی رو توی زیرزمین در طول روز پنهان کرد ولی در شب بر می گشت تا درباره دنیای ما به اون آموزش بده انسان، اندروید،دوست ،خانه …در حالی که روزها سپری می شد لوکاس فهمید که وی لغات خودش رو داره احساس و عواطف خودش رو داره اون شخصیت داره

وی: چه احساسی داری لوکاس

لوکاس: نشستیم توی زیرزمین

وی:  بله

لوکاس: سرد

وی: سرد ؟خوشحال نیستی؟

لوکاس: منظورت احساسه؟ مثل … بله خوشحالم

وی :من خوشحالت می کنم؟ یا این جا تو رو خوشحال میکنه؟ خونه خوشحالت میکنه؟

لوکاس مطمئن نیست که چه واکنشی نشون بده این روزها با وی سپری میشه که شبیه رویاست وی دستاشو گرفت و روی گونه هاش گذاشت

وی : چه احساسی داری لوکاس؟

لوکاس : نرم .. احساس میکنم نرمه

وی : و خوشحالی؟

لوکاس چیزی رو حس کرد که قبلا حس نکرده بود، اختراع اون، یک زن نیست، ماشین نیست، ولی هنوز زنده است

چیزی رو بهش داد که بهش اعتقاد داد.

‏6 –  (انتظار) روزها تبدیل به هفته ها میشن و مشکلات دنیا دیگه برای لوکاس اهمیتی نداشت

دوستان، خانواده، مدرسه،خوردن، حمام کردن، خوابیدن … آلان دیگه وی همه چیز اون شده

وی : لوکاس اگر اینجا رو ترک کنی کجا میری؟

لوکاس : اینجا اتاق منه

وی : میتونم خونه تو رو ببینم

لوکاس : به زودی

وی : این یعنی چی لوکاس؟ ما منتظر چی هستیم؟

‏7 – (جایی که ما هستیم) روز بعد لوکاس متوج یک ویبره از زمین میشه ، یک مکث ریتمیک

اون با عجله به سمت زیرزمین میاد و متوجه وی میشه در حالیکه با ریتم میرقصید

انگار از جایی به اینجا اومده بود

وی : دلم برای خونه تنگ شده

لوکاس : اینجا خونه توست وی

وی : نه لوکاس

لوکاس : پس خونه تو کجاست؟

وی : خیلی دور … دور از اینجاست خونم

لوکاس : ولی من تو رو همینجا ساختم این خونه توئه

وی : لوکاس … تو من و نساختی ولی من و بوجود نیاوردی

در این لحظه لوکاس یاد گرفت که Drum فقط یک برنامه برای ساخت اندروید نیست بلکه برنامه ایی برای ساخت تعهد؟؟؟؟

وی یک خاطراتی داره از دنیای آنسوی جهان و زندگیی که در آن بوده

وی : دوست داری دنیای من و ببینی لوکاس؟

لوکاس : چجوری؟ما به اینجا وصل شدیم (بنظرم رسیدیم میتونه قشنگ تر باشه)

وی : جسم تو شاید … ولی ذهنت آزاده

وی : دستاشو بلند کرد و با صدا ذهن لوکاس رو در دست گرفت. مغز اون به اندازه هزاران چراغ روشن شد اون تبدیل شد بهDrum…

8  – (لبه دنیا) :با راهنمایی وی ذهن لوکاس به جایی خیلی دور منتقل شد

آن سوی کهکشانها و بعد از آن ، به دنیای موازی ما ولی بدون جنگ و تبعیض، ترس و بیماری

این دنیایی که ما عاشق اونیم و موزیک زبان دائمی اونهاست. این یک مسابقه سریع از سالیان دوره که تمام کلیدها رو باز میکنه، فقط یک سفر دوره ایی نیست ولی هزاران تکنولوژی که انسان دوستانه است که علم و تخیل رو مغلوب میکنه و هزاران دنیایی که ما هنوز باید در رویا ببینیم. این یک دنیا در لبه ستارگان است.

‏9 – (دنیایی دورتر)

وی : به خونه خوش آمدی لوکاس

این یک تصور بود یا چیز بیشتری؟

لوکاس شهری از دنیای وی رو دید.

فضاپیمایی که گشت میزند میان ستارگان، سیاهچاله ها، سرتاسر سیاره ها که با ماده ای از گردو غبار ساخته شده. تصورات نه چندان دقیق اون

این واقعی نبود

لوکاس : چه جوری این کار و کردی؟

وی : لوکاس

لوکاس : تو باید به من یاد بدی

وی : من نمی تونم

لوکاس : تو میدونی با ذهنمون چقدر میتونم دنیا رو تغییر بدیم که می تونیم بریم آن سوی ستاره ها؟

ما می تونیم آزاد باشیم

وی : ولی تو همچنان آزادی من فقط درها رو باز کردم

لوکاس : خوا هش میکنم.من نیاز دارم بدونم

وی توانایی سفر به گذشته رو داشت،با انرژی ستارگان و خروج از جسم … توانایی تغییر دوره های تاریخ انسانها…

ولی وی فقط میخواد از دنیای لوکاس بدونه

وی : حس برف شبیه چیه؟ زمانی که صورتت می افته؟

لوکاس : وی به من گوش کن، تو می تونستی همه ما رو نجات بدی

وی : من میخوام این و حس کنم لوکاس ، بیرون ، میشه دنیای دورتر رو نشونم بدی؟

‏10 – (اعتماد) :لوکاس چشمان خودش رو به آفتاب صبح باز کرد و دنیا رو در آتش دید، همه کانالها همه زمینها ، همه آدمها کلمه های مشترکی روی لب داشتن( Drum)

جستجوگرها از سراسر دنیا تمامی کدها رو در هم شکستن و Drum همراه اون ها طعمه ای شد برای پیداکردن تفسیر خودشون، خطرناکه ، امن نیست، هفته ها باهم میگذرن سرتاسر زندگی اون روی زمینه و لوکاس هیچوقت سوالی نپرسید…

لوکاس:وی تو کی هستی؟

آیا اون فقط برای ایجاد یک ارتباط ساخته شده بود. مسئله های که با استادی و مهارت حل میکرد.یک روح گم شده که شکسته شده در ضرب آهنگهای کدها فقط برای اینکه آن سوی دنیا دوباره متولد شد.

وی: من دوست تو هستم .و میخواهم ترکت کنم

لوکاس :تو نمیتونستی

وی:چرا؟         لوکاس :اینجا امن نیست بهم اعتماد کن

وی:لوکاس…….تو نیاز داری که به من اعتماد کنی.

‏11- (تنها در درون) :در عمق شب و در باز شد  لوکاس و وی روی زمین یخ زده ایستادن…من باد رو میبینم که به پوست انها می وزه.لوکاس  وی رو برای اینکه سردش شد  در آغوش میگیرد .سفت تر و نزدیکتر بغلش میکنه

لوکاس: این  دنیای منه…

وی: ممنونم

اون ها در سکوت نفس می کشن  و ترس لوکاس دیگر از بین رفت ترس جای خودش را داد  به یک نفس عمیق در سینه اون زیر نور ماه  به وی نگاه میکرد و چیز متفاوتی رو حس میکرد یه چیز زیاد و بیشتر یک واکنش شیمیایی در درون خودش و همراه اون …لب ها هم دیگر رو لمس  میکنن …… یک بوسه…… وی به زیر زمین برگشت ولی این نگاه گذرا از بیرون فقط اون رو متقاعد میکند که چیز بیشتری بخواد، که دنیا رو کشف کند و همه چیزهایی که پیشنهاد شده بود . اون  در ،هیچ وقت دیگه نمیتونه  دوباره بسته بشه..

وی:لوکاس …… من نمیتونم اینجا بمونم

لوکاس:ولی باید بمونی  اون ها میخوان بهت اسیب بزنن تو اون ها رو میبینی ولی اونا تو رو یک ماشین میدونن چیزی که اونها دربارهش مطالعه کردن

وی: تو اینو نمیدونی لوکاس

لوکاس: من میدونم  چون این همون کاریه که با من کردن…

لوکاس کنار پنجره در گوشه ای از اتاق ایستاد  وی به زمین برگشت شروع کردن به نگاه کردن سایه هایی که بیرون می دید .لوکاس توانایی نگاه کردن در چشمان وی رو نداشت  فهمید که نگاه اون خیلی مرغوبه

لوکاس: چرا من کافی نیستم؟

وی :چون دنیایی بیرون از اینجا هست ……این فقط تنهایی درون توست

‏12-   (تکراری از تو) :وی همه چیز رو تمام کرده بود همه جای اتاق رو نگاه میکرد، چشمهای مردن اون همه چیز و میدید . اون می خواست در باره این غریبه حیرت انگیز در خونه چیزهای بدونه ولی تلویزیون اون ها حراسان بود و همه چراغ ها سوخته بود  لوکاس می دونست که این وی بود .به زمین برگشت و تمام سیگنالهای الکترونیکی رو دنبال کرد .مسیر وی رو ردیابی میکند ترافیک سیگنالها شکسته، ماشین ها تویی خیابون ایستادن . نمیتونن حرکت کنن. سپس در آخر محاکمه ،لوکاس چرخ دنده های رو کشف میکند که از هم جدا شدن . تکه ها و قطعات وی …این یک نشانه است .خاکستر به خاکستر.سیگار پشت سیگار

 وی دیگر نیست…

‏13- (هر جایی که تو باشی) :روزهای بعد لوکاس دلشکسته . تنها به پادکست های dramگوش میداد هنوز تکرار میکرد.وی رفته بود .شاید برای همیشه .لوکاس امیدوار بود و دعا میکرد پیغامی دریافت کنه.چیزی که بهش بگه که کجا میتونه اونو پیدا کنه.چون اینو با همه  قلبش باور داشت که تعهد وی هنوز هست .یه جایی. اون برق هارد  وصل کرد. اون باید یه جایی در بیرون باشد.

14- (درام یک سلاح است) :لوکاس به موقعیتی رسید که توسط درام تهیه شده بود محلی پر از چشم اندازی از بارِن (نوعی از گیاه) ،تا روی زمین رانندگی کرده بود یک مداری بر مبنای موزیک و انرژی .این درام است این صدا از مسافت و فاصله ستاره ها به وجود نیامده ولی اینجا روی زمین لوکاس تنها کسی نیست که این راز کشف کرده بود.هزاران مردم هستن که درکش می کنن.مردها و زنها ذر هر شکل ها و سایزها .یک قسمت عمده ای از رویا پردازان دنبال جواب میگردن برای درام ،پیامها، همه چیز .لوکاس حالا دیگه تنها نیست  اون ها وارد رانش جدیدی  شدن  قبل از لوکاس ماهوارها درافق به پرواز در اید .هلکوپتر به کف زمین لیز خوردن وی از کران سیاره میاد و دور افتخار میزنه.سخنران ها درباره پیام دولت افراط میکنن.و میگن کرانه ها در اولیت هستن .اون ها باید باور کنن که ساخته و چیده شده در این دنیا هستن، این موقعیت نشانه  یک جمله است .درام یک سلاح است. اون ها باید بهش اسیب بزنن . در لحظه بحران لوکاس به میدان احضار میشه.آیا اون باید به صداها اعتماد کند که از دنیایش کشیده میشه . اون میتونه به پیغام های رسیده اعتماد کند؟وی کی بود؟چرا اون رو ترک کرد؟اون برمیگرده؟اما لوکاس با افتخار میفهمه که درام یک ابزاری برای صلح است که همه چیزهای اینجا رو مهم متصل گردد

یک سکو برای صعود رویاپردازان کاوشگران افراد مومن امیدوار هستند که با واقعیت مواجه شوند. قانون و قواعد سیستم دولتی از تمام سربازها با افتخار تشکر می‌کن که این یک صید عظیم الجثه است یک نایپام(یک شئ) مانند برافروختن مشعل. سربازها آتش هارو باز کردند بدون اینکه زره‌ای بپوشند نمیتونن محافظت کنن اما لوکاس برای کسانی که زنده نبودند. مواد و ایده دیگری داشت این دولت داشت به همه چیز آسیب میزد ،بدون اینکه چیزی بدونه

‏15- (جان دوباره دادن) :صدا از درام سرچشمه میگیره بلند تر از گذشته زمین میلرزه هوا جان میگیره پیام دیگه ای و لوکاس میدونه تقدس چیه. اون برای درام کف میزنه .و چیزهایی که بقیه دنبال کردن .مدت زیادی دستپاچه میشه …ایستادن ،خواندن ،پی بردن به هسته و جوهره خودش .صدا به اجبار در می آید موج ها رو پشت سر هم می فرسته سقوط کردن بعد از سربازها دونه دونه مهره را پشت سر میذاره موج تمامی درام ها رو در هم میشکنه. چراغ ها بسوی اون می‌درخشند درخشنده‌ها دوره این پیغام‌های خام و ناب می پیچن. تمامی کرم چاله ها رو دوباره احیا می کن چرخش هزاران خورشید که دور هزاران ستاره می چرخن که توسط هیچ انسانی روی زمین و شهر قابل افتراق نیستند .از سمت سیاره ها با حالتی عجیب می آید… وی یک اندروید نیست اون یک خون آزرده  است… یک آناتومی است ..ویِ واقعی…

‏16-(طلوعی دیگر) :وی آنجا ایستاده در فُرم اصلی خودش .برگشت. لوکاس میدونست که اون هنوز اون بالاست…

لوکاس :من تورو پیدا کردم .

وی:نه لوکاس ،وی تورو پیدا کرد

 چطور همه جا ایستاده بود مردم آنها می‌دیدن و دقیق بودن پساحساس می کردن و امیدوار بودن و رویا پردازی می کردند و بازی می کردند و عشق می ورزیدند درست شبیه ما .آنها از دنیایی آن سوی ستاره ها آمده بودند آنها در خورشید خودشون جمع شده بودند صداهای بلند به سختی جدا می‌شدند چراغها روشنایی های نگران‌کننده در تاریکی غرق می شدند همه از هم تشکر و احوال پرسی می کردن تمام سلاح های جنگ ها ناپدید شد و از بین رفت شبیه روشنایی های شهر های کوچک جذاب و دیدنی شد همه خود به خود توسط موسیقی تعطیل شدند خورشید یک پیغام ساده از صلح است سربازها و حاکم ها روی دست ها دراز کشیدن، به سمت پیروزی موسیقی

‏17-(ابدیت) :تا شیار ها از دور افتخار خارج شدن لوکاس و وی خجالت زده شدند… یک بوسه ای که اندازه تمام زندگی ادامه داشت .لوکاس اینو حس می کرد یک تغییر یک انرژی یک جرقه بین اون و وی تپش ضربان قلبش به ضربه های درام تبدیل شد

وی : من تو را از ابدیت می‌شناختم لوکاس

لوکاس به خاطر آورد که دنیای اونها زندگی اونها بیلیون ها رویا از قوام و نیرو از آن سوی کهکشان ها فرستاده می‌شد به زمین و هزاران دنیا های دیگر سراسر تاریخ ما متناظر با آن سوی ستاره هاست لوکاس اینو میبینه قبل از اون ساخته شدن با اون ساخته شدن مغناطیسی در وجود انسانیت ولی سازنده ها چه کسانی بودند ؟و چه مکانی ساخته شدند ؟لوکاس میتونه شگفت زده بشه

ما سازنده ها رو زیر پا می گذاریم…

‏ Finish

Enjoy It